خاطراتی که تبسمی روی لبم میارند

ساخت وبلاگ
یادمه کلاس مدنی6 بودیم

با استاد پرهام

همیشه پر شور و پر نشاط

اما اون روز اصلا حوصله هیچ کس رو نداشتم و هیچ صدایی رو نمیشنیدم

نمیدونم چرا ولی برعکس روزهایی که به موقع میرسیدم کلاس اینبار ردیف آخر نشستم

استاد که اومد

جزوه ها رو در آوردیم و شروع کردیم مثل ماشین های تایپ به نوشتن

طبق معمول پاریزیت های استاد و دیدن لبخند روی لب بچه ها

آخر کلاس که رسید و استاد حضور غیاب میکرد

به اسم من که رسید

گفت:امروز هر کاری کردم که بخندی نخندیدی

و باز ی جوک گفت و بچا به نظرم بی دلیل از خنده غش رفتن

منم مات و مبهوت نگاهش میکردم

دیگه استاد تهش گف امروز هر کاری کردم بخندی نخندیدی انگاری حالت امروز خیلی بده امیدوارم حالت زودتر خوب بشه

+++اینکه یادم میفته این قدر استادم هوامو داشت و اینقدر دوساعات تلاش کرد تا من ی لحظه فقط بخندم حالمو توی روزای بد خوب میکنه

اما از اون سوتی های خفن که دادم این بوده

قبلش بگم من بیشترین درصد سوتی رو پیش استاد دادمهر داشتم

استاد دادمهر اوایل از نظر من یک فرد مغرور و محافظه کار بود

ولی بعدها فهمیده نه توی برقراری ارتباط و حرف زدن بیشتر تنهایی رو ترجیح میده

ی روز که طبق معمول هر روز رفتم پیش استاد گفتم استاد چرا همیشه کلاس های شما با برنامه من تداخل داره هااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

ی باره استاد گفت به نظرت من برناممو با تو هماهنگ کنم یا تو با من؟!!

گفتم شما هماهنگ کنی چطوره؟؟؟

ی بار دیدم استاد از خنده ریسه رفت و گفت چشم

چه ساعتی پیشنهاد شماست

گفتم هر ساعتی جز پنج تا هفت

++ته داستان فهمیدم چه فرمانی و به چه کسی دادم

احساس پروانه بودنم را ......
ما را در سایت احساس پروانه بودنم را ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cfor-god-godb بازدید : 375 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 19:40